راحله ( تحصیلات : دبیرستان ، 17 ساله )

سلام
من در یک خوانواده پر جمعیت بزرگ شدم که فرزند آخر این خوانواده هستم اختلاف سنی زیادی با پدر و مادرم دارم و دو خواهر و دوبرادر دارم که خواهرانم ازدواج کرده اند و از خانه ما رفته اند و به دلیل دور بودن خانه هایشان دیدار ما دیر به دیر انجام میشود و برادرانم که بیست چهار و بیست دو سال سن دارن هر کدام دل مشغولی و کار گرفتاری خود را دارند و هیچ توجهی به من نمیکنند من تنها هستم هیچ هم صحبت نزدیک و هم رازی ندارم البته دوستان بسیار خوبی دارم اما به دلایلی نمیتوانم تنهایی خودم را با دوستانم پر کنم از روی دیگر خانواده سنتی و مذهبی دارم که موجب دور افتادن نسلن و پدر مدرم هست که هیچ وقت خانواده ام نتوانستند حرف دلم را بفهمن و من تا این سن همیشه تنهایی ام را باخودم پر میکردم و تاحالا هر نیازی که به سراغ نوجوانان می آید را در درون خودم سرکوب کرده مثل رابطه با جنس مخلف و بسیاری چیز های دیگر که خودتان بهتر میدانید اما الان دیگر تحمل این مشکلات را ندارم کم کم به رابطه برقرار کردن با نامحرم کشیده میشوم که من تا به حال باتمام سختی هیچ رابطه ای حتی در حد دوستانه هم با هیچ پسری نداشته ام و من از گناه کردن به شدت میترسم و میدانم اینکار گناه فراوانی دارد ولی دیگر نمیتوانم نیازم راسکوب کنم خیلی بزرگ شده و دیگر زور من بهش نمیرسد و کسی را در خانواده یا فامیلم ندارم که کمکم کند تنها جایی به ذهنم آمد تا کمکم کند شما بودید خحیلی ممنون میشم کمک کنید نگذارید به گناه کشیده بشم و از طرفی به نیاز هایم پاسخ هم بدهم
ممنون
یاعلی


مشاور (خانم مصلحی)

سلام عزیزم اینکه احساس تنهایی می کنی و اینکه در این سن و سال چه نیازهایی داری را به خوبی درک می کنم چون طبیعیه و همه آن را تجربه می کنند اما اینکه هر کس با این تجربه چطور برخورد می کنه متفاوته بعضی ها تسلیم می شوند و به حرف خواسته نفسانی شون گوش میدن؛ اما صدد در صد پشیمون میشن (یعنی من که کسی را نمی شناسم که پشیمون نشده باشه. به وفور دوستان و مراجعانی داشتم که به این سمت رفتن، پشیمون شدن و حالا نمی دونن چکار کنن و مثلاً به این فکر می کنند که بهتره خودکشی کنن)؛ به نظرم راه حل جالبی نیست گرچه زود جواب میده اما در درازمدت مثل یک بیماری کل آینده ما را خراب میکنه؛ پس بهتره بگیم بیخیالش بعضی ها به سمتش نمیرن چون امکانش را ندارن؛ این ها هم مشکلات دیگه پیدا میکنن یعنی یا بالآخره روزی که بتونن و امکانش باشه به سمتش میرن، یا همیشه حسرتش را میخورن و عقده ای میشن! بعضی ها راه دیگه ای را انتخاب می کنند؛ در موقعیت مناسب و از راه مناسب اون نیازشون را ارضا می کنند و البته از زندگی الانشون هم لذت می برند به نظر من بهتره به این فکر کنی که ارزش تو چقدره؟ ارزش تو اینه که فقط با پسرها باشی؟ یا..؟ ارزش تو به عنوان یه بانو چیه؟ همین طور به این موضوع فکر کن که هدفت توی زندگی چیه؟ داشتن یه زندگی متأهلی آرام؟ تحصیلات؟ کار؟ ارزش های مذهبی؟ فعالیت های هنری؟ فعالیت های اجتماعی؟..؟ یکی از این ها را در درجه اول انتخاب کن و به سمت همون پیش برو و براش برنامه ریزی کن این طوری هم از زندگیت لذت میبری، هم مشغول میشی (و راحت تر از بعضی افکار خلاص میشی)، و هم آینده خودت را تضمین می کنی نمی تونم به جای تو انتخاب کنم انتخاب کن؛ و قبول کن که هرکس خودش مسئول انتخاب های خودشه. پس سعی کن درست انتخاب کنی و یادت باشه که انتخاب های هرکس زندگی او را میسازه و زندگی مثل سایه آدمه هرجا بری باهات میاد، سعی کن جوری انتخاب کنی که از سایه فراری نشی!! اگه در گذشته کاری انجام دادی که اشتباه بوده، خب اشکالی نداره همه اشتباه می کنند، مهم اینه که بعد از فهمیدن اشتباه چکار میکنند؟ ادامه ش میدن یا تصمیمات درست و جدیدی می گیرند.در نهایت سعی کن زمانی که این افکار به ذهنت خطور میکنه .فقط افکارتو تماشا کنی .فکر کن افکارت روی ابری نشسته ودر ذهن شما در حال حرکت اند.. قدم بعدشم اینکه ببینی کاری که میخوای انجام بدی مطابق با چیزهای که تو زندگی برات مهم هستند یانه ؟ بیشتر از این نمی تونم چیزی بگم آخه من نه دیدمت و نه اطلاعات کاملی دربارت دارم پس فکر میکنم اگر بخوای زندگیت را عوض کنی؛ عمل به همین توصیه ها هم کارگشاست ولی اگه واقعا تلاش کردی اما به مشکلی برخوردی، خوشحال میشم که بازهم با هم در ارتباط باشیم برات آرزوی موفقیت و آرامش می کنم